امید زندگی مامان و بابا

این ماه هم نیومدی

سلام مامانی چرا نیومدی؟این ماه خیلی امیدوار بودیم.بابایی حالش خیلی بده... امروز یه جورایی شدم... حس میکنم قراره نیای... خیلی گریه کردم وقتی بابایی نبود....... تورو خدا ماه بعد بیا انقدر منتظرمون نذار...زود بیا گلم.. ...
16 آبان 1391

ماه های انتظارمون برای تو

عزیزم مامان و بابا خرداد سال 90 عقد کردیم و بهمن 90 جشن عروسی گرفتیم. همون شب هم اومدیم خونه ی خودمون. من خیلی دوست داشتم از همون بهمن منتظر اومدن تو باشیم.ولی بابایی درس داشت.هنوز پایان نامه رو دفاع نکرده بود. خلاصه شهریور 91 تصمیم گرفتیم که امید زندگیمون بیاد تو بغلمون. بابایی خییییللللیییی امیدوار بود که تو همون ماه اول می ای.9 روز هم خوشحال شدیم و فکر کردیم تو اومدی.مامانی تو 4 روز 3بار ازمایش خون دادم و هر 3 بار منفی بود.مامانی خیلی گریه کردم. تا شد این ماه امروز 14 ابان هست و 2 روز دیگه مونده تا بفهمیم هستی یا نه. خواهش میکنم باش. ...
14 آبان 1391

اولین حرفای مامانی با تو..

سلام کوچولوی من. خاله های خوبت بهم گفتن که برات وبلاگ درست کنم تا زود تر بیای... خوشگلم خیلی وقته منتظرتم.میدونی چقدر دوست دارم زودتر بغلت کنم.پس ناز نکن و بیا دیگه.وقتی اومدی قول میدم تا اخر عمرم نازتو میکشم. بابایی خیلی نگرانت هست.همش میگه خدا کنه همین ماه بیاد. تازه نمیدونی مادر جون و پدر جونات چقدر دوست دارن.عمو هم که همش میگه تو رو میبره بیرون و کلی برات اسباب بازی میخره. ببین چقدر منتظرتیمم.پس زود زود بیا عسلم. راستی داری میای حتما نی نی های خاله ها رو با خودت بیار تا باهم همبازی باشید. بوووووووووووووووووس ...
14 آبان 1391
1